تقریبا بیشتر ما،اوایل بیست سالگی،در رابطه با مسئله ی ازدواج یک حرف مشترک داریم:دلم می خواد آجر به آجر خونه مون رو با هم بچینیم!»

البته من زیاد از این جمله استفاده نمی کردم.اما ته دلم می گفتم خب حالا چه عیبی دارد؟اول زندگی دست آدم خالی ست دیگر.

اما خوب خاطرم هست که یکی از دوستانم جمله ی فوق را چطور با شیرینی تمام بیان می کرد.این روزها بی خبرم از او.نمی دانم ازدواج کرد یا نه.اگر ازدواج کرد دارد به همین جمله عمل می کند و اعتقاد قلبی اش بوده یا نه!

به هرحال چیزی که من بعدتر به آن رسیدم این بود که نه.نمی شود زندگی را با هیچی شروع کرد.این را با زیر نظر گرفتن زندگی دوستان متاهل اطرافم دریافتم.وقتی که دیدم با همه عشقی که دارند اما واقعا از بابت مسئله ی مستاجری تحت فشارند.یکی شان می گفت:یاسمن!خونه!خونه خییییلی مهمه.خییییلی.»

دیگری می گفت:اصلا تو بگو اخلاق.الان مگه اخلاق شوهر من بد است؟نیست.اما درآمد.درآمد نمیکشه.صاحب خونه هم که هی می کشه رو پول پیش و اجاره.»

شنیده اید که می گویند هر چه سن دختر پسرها بالا می رود سخت گیری شان بیشتر می شود؟راست می گویند.چون کم کم معضل "دلم چه می گوید" را می گذارند کنار و عقلانی تر تصمیم می گیرند.

دیگر خیلی کار به کار این ها ندارند که خب من از فلانی خوشم می آید و تمام.همین من.خود من که تازه دختر به شدت احساسی ای هستم.حتی من وقتی یک ذره،فقط یک ذره از کسی خوشم بیاید می نشینم با خودم کلی کلنجار می روم که:خب!بگو ببینم!چقدر شبیه به چیزی هست که تو انتظار داری؟چقدر به هم می خورید؟چه تفاوت هایی بین شما وجود داره که میتونه دردسر ساز باشه؟»من سعی کردم این چیزها را یاد بگیرم.به مرور.بیشتر در دو سه سال اخیر به این نگرش رسیدم.باید می رسیدم.

از همه این ها گذشته راستش من خیلی وقت ها می گویم اصلا آدم یا ازدواج نکند یا ازدواجی کند که واقعا ضامن خوش بختی و آرامشش باشد.

به همین خاطر ازدواج نکردن را زشت و ناپسند نمی دانم.برخلاف خیلی ها که می گویند:واااا!آخرش که چی؟بالاخره همه باید ازدواج کنن» من معتقدم وما در این شرایط نیاز نیست حتما ازدواج کنند.بله.اگر موردی مناسب شما وجود دارد چرا که نه!اما وقتی میان بیشتر آدم ها و خودتان به هر دلیل سنخیتی نمی بینید چرا صرف اینکه بگوییدهی!منم ازدواج کردم»تن به تاهل بدهید؟

البته این ها که می گویم اصلا آسان نیست.می گویند وقتی یک نفر عاشق می شود دیگر پا روی خیلی چیزها می گذارد اما خب از طرفی یک عده هم می گویند آدم باید عاقلانه عاشق شود.

اصلا همین کفویت که می گویند!بعضی گمان می کنند هم کفو بودن یعنی همین که من مذهبی ام توام مذهبی!یا به عکس.همین؟واقعا همین؟اتفاقا من کفویت را خیلی کامل تر از چیزی که این آدم ها تفسیر کرده اند می بینم.هم کفو بودن یعنی شما واقعا جور هم باشید.از خیلی جهات.لااقل از بیشتر جهات.

من می گویم انقدرها هم نباید به مسئله ای به این مهمی ساده نگاه کرد.چون آدم ها قرار است با ازدواج وارد مرحله ی جدیدی از زندگی شوند.مسئولیت بپذیرند و با یکدیگر زندگی توام با سعادت و تعالی داشته باشند.

اگر شما جور دیگری فکر می کنید.حرفی نیست.من دارم باورهای شخصی خودم را می نویسم.همین.


براده های یک ذهن:

شاید بگویید واقعا در این شرایط داشتن خانه یا هزینه ی رهن یک خانه بسیار سخت است.چون خانه نداریم ازدواج نکنیم؟البته که نه!حرف من این نیست.می گویم برای هر کسی آدمی وجود دارد.یک نفر ممکن است که واقعا شبیه به دوست من آجر به آجر خانه اش را بخواهد با همسرش بچیند.با همان آدم ازدواج کنید.اما اگر می دانید یک نفر آمادگی فشارهای این چنینی زندگی را ندارد،سراغش نروید.مورد مناسبی برای شما نخواهد بود.(کفویت)

و یک توصیه به دخترها!شما هم واقعا بسنجید و ببینید تا چه اندازه می توانید فشار های اقتصادی را تحمل کنید.اگر نمی توانید جوگیر نشوید.واقعا کمرتان خم می شود.مگر اینکه بسیار صبور باشید و همراه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها